آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و آرایشگاه

این دفعه آرینا رو بردم آرایشگاهی که یاسی برای عروسیش رفته بود. آرینا هم به شوق عروس اومد تا موهاش رو کوتاه کنه. قربونش برم اصلا اذیت نکرد مثل آدم بزرگها نشست تا موهاشو کوتاه کنن. بعد هم چون عروس نبود آلبوم عروسها رو دید. همه ازش تعریف کردند و گفتند خیلی دختر خوبیه که اصلا اذیت نکرد. ولی از دفعه های بعد بازم میبرمش سرزمین رویا. اونجا واقعا مناسب کوچولوهاس. عصر تا شب یه کم بهانه گیری کرد که چرا موهام بلند نمیشه من هم بهش گفتم کم کم دوباره بلند میشه. راحت شد. هر دفعه که میرفت حموم من بیچاره میشدم تا موهاش رو خشک کنم. ...
11 دی 1391

آرینا و خداحافظی با پتویی

بالاخره از دست این پتویی راحت شدیم. داستان از این قراره که: دیروز، یعنی ٠٩/١٠/١٣٩١ وقتی که از سر کار اومدم خونه و داشتم ناهار می خوردم، آرینا، عسل مامان اومد گفت: مامانی آشغال رفته تو چشمم. دیدم چشمش قرمز شده. پرسیدم چیکار کردی؟ چیزی به چشمت خورده؟ گفت: نه. داشتم کتاب می خوندم اینطوری شد. چشمش رو شستم و بهش گفتم برو استراحت کن تا بهتر بشه. در همین موقع ماماجی اومدن و گفتند: پرز پتوش تو چشمش بود من در آوردم. من که دیگه از دست مشکلات پتویی خسته شده بودم، شروع کردم به نکوهشش و به آرینا گفتم: آخه این چه پتوییه که همش تو رو اذیت میکن...
10 دی 1391

آرینا و قصه گویی

چند روز پیش آرینا داشت اسمارتیز می خورد همش اونهارو میریخت روی زمین و جمع میکرد.من هم بهش گفتم که کثیف میشن نکن اینکار رو. وقتی مشغول کارم شدم دیدم آرینا داره برای خودش قصه میگه! گوشهامو تیز کردم تا ببینم چی تعریف میکنه. آرینا اینطور شروع کرد به تعریف: یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه مامانی پرنسسی بود (من همیشه تو قصه هام میگم یه آرینا پرنسسی بود) به اسم خودش، یه روز که آرینایی داشت خرچ خرچ ( اسمارتیز از زبان خودش ) میخورد هی خرچ خرچ هاشو میریخت زمین باهاش دعوا شد. بعد آرینا هم با مامانی دعوا شد و همه خرچ ...
8 دی 1391

یلدا 90

نیاکان ما بلدترین شب سال یلدا، شب تولد مینو الهه زن  و میترا الهه خورشید را شب زنده داری می کردند. عمر تو صـد شب یلدا           دل تو قـــدر یه دنیا  توی این شبهای سرما        یاد تو همیشه با ما         دل خوش باشه نصیبت      غم بمونه واسه سرم ا یلدا مبارک. ...
1 دی 1391

آرینا و یلدا 90

امسال آرینا عسلی به اندازه ای بزرگ شده که بدونه یلدا چه شبیه. ما دیشب رفتیم خونه ماماجی و باباجی تا یلدا رو اونجا باشیم. آرینا اول یه کم آجیل خورد بعد وقتی ماماجی باسلوق تعارف کردند با تعجب یه نگاهی انداخت و بعد به من نگاه کرد که توی چشماش دو تا علامت سوال دیدم. خندیدم و گفتم بردار مامانی خوشمزه است. نصفش رو خورد.  بعد تا ماماجی گفتند حالا بریم سراغ هندونه با ذوق فریاد زد آخ جون هندونه من هندونه می خوام. ما کلی خندیدیم و گفتیم یکی ندونه فکر میکنه ما به این بچه گرسنگی میدیم. یه برش کوچیک هندونه هم خورد و رفت سراغ تخمه ها. من هم به عنوان مسئول شکستن تخمه مجبور ...
1 دی 1391

آرینا و فرهنگ لغات

آرینا در سه سالگی غالب کلمات رو درست تلفظ میکنه. ولی اونهایی رو هم که نمیتونه درست بگه خیلی با نمک تلفظ میکنه مثل اینها: "just for you " رو میگه " جاس وردی یو" "نخ دندون" رو میگه "خمیر دندون" "آلبوم" رو میگه "آبلوم" . . . . الان دیگه چیزی یادم نمیاد. ...
1 دی 1391

آخر الزمان

آرینایی این چند روزه یه شایعاتی شده که عمر دنیا در روز جمعه ٠١/١٠/١٣٩١ مطابق با ٢١ دسامبر ٢٠١٢ تموم خواهد شد. من که اصلا این رو قبول ندارم. اگه بدونی مردم چطور شمع و کنسرو و آب معدنی میخرن! ولی من میگم هیچ اتفاقی نمی افته و خدا در تمام شرایط مراقبمونه. دوستت دارم به اندازه تمام هستی. ...
29 آذر 1391

آرینا و دلتنگی مامان

  امروز صبح قبل از سرکار رفتن دلم خواست برم بالای سر دخملی و ببوسمش. وقتی خم شدم تا ببوسمش، بوی خوبش همه مشامم رو پر کرد. خیلی احساس لذت کردم. وای خدای مهربون چقدر این موجود دوست داشتنیه. در لحظه لحظه زندگی به خاطر این هدیه شکرگزارتم. ...
26 آذر 1391