امسال آرینا عسلی به اندازه ای بزرگ شده که بدونه یلدا چه شبیه. ما دیشب رفتیم خونه ماماجی و باباجی تا یلدا رو اونجا باشیم. آرینا اول یه کم آجیل خورد بعد وقتی ماماجی باسلوق تعارف کردند با تعجب یه نگاهی انداخت و بعد به من نگاه کرد که توی چشماش دو تا علامت سوال دیدم. خندیدم و گفتم بردار مامانی خوشمزه است. نصفش رو خورد. بعد تا ماماجی گفتند حالا بریم سراغ هندونه با ذوق فریاد زد آخ جون هندونه من هندونه می خوام. ما کلی خندیدیم و گفتیم یکی ندونه فکر میکنه ما به این بچه گرسنگی میدیم. یه برش کوچیک هندونه هم خورد و رفت سراغ تخمه ها. من هم به عنوان مسئول شکستن تخمه مجبور ...