آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و شیرین زبونی

چند شب قبل اومدی و یواشکی به من گفتی: مامان بزن کانال Persian toon . من هم گفتم نه الان باباجی اومدن و می خوان اخبار ببینن تو هم که از صبح کانال Persian toon دیدی بسه دیگه. آروم تو گوشم گفتی: مامان نترس بزن باباجی تو اتاق هستن.!!! یکی ندونه فکر میکنه بنده خدا باباجی چقدر تو رو دعوا کردن. ...
2 آذر 1391

آرینا و سرکار گذاشتن مامانی

شنبه ای بعد از ظهر که از خواب بیدار شدی گفتی گلوم درد میکنه. یه ساعتی هم که گذشت باز گفتی خوب نشدی. با بابایی تو کلی ترافیک بردیمت بیمارستان کودکان چون دکتر خودت تا 12 شب وقت نداشت. بعد از کلی معطلی که  نوبتمون شد و رفتیم داخل ازت پرسیدم آرینایی گلوت هنوزم درد میکنه؟ شونه هاتو بالا انداختی و لبات رو برگردونی و گفتی نه.!!!!!!!!! دکترهم بعد از معاینه گفت هیچ اثری از سرماخوردگی نیست. یه چوب معاینه از دکتر گرفتی و اومدیم خونه. آخه از دست تو من چکار کنم وروجک. ...
2 آذر 1391

آرینا و زمین خوردن

دیشب صدای هیئت های سینه زنی از بیرون می اومد به بابابی اصرار کردی که بری بیرون. من هم به بابایی گفتم: ببرش همین سر کوچه یه کم هیئت ببینه و زود بیاین. سرده سرما می خوره. شما رفتین و من هم مشغول جمع کردن وسایل شدم تا بریم خونه ماماجی. نمیدونم چرا یکدفعه دلم خواست برات صدقه بندازم. رفتم سراغ کیفم و برات صدقه انداختم تو قلک محک. چند دقیقه ای نگذشته بود که  صدای گریه ات رو از توی راهرو شنیدم. اول فکر کردم شاید نمی خواستی برگردی و داری بهانه میگیری و گریه می کنی . به طرف دراومدم همزمان آسانسورهم داشت بالا می اومد. از مدل زنگ زدن بابایی دلم ریخت دویدم تا در رو باز کر...
1 آذر 1391

روز به دنیا آمدن آرینا

  امروز میخوام برات از روزی بگم که پا به این دنیا گذاشتی. من حدود ساعت پنج بعد از ظهر وقت دکتر داشتم. در مطب وقتی خانم دکتر داشت معاینات آخر را انجام میداد به من گفت اینجا را دست بزن دقیقا بالای شکمم یه چیز مثل توپ کوچک زیر دستم احساس کردم. دکتر به من گفت فکر میکنی کجاش باشه؟ گفتم: نمی دونم. بعد گفت: پاشنه پای کوچولوته. و اینکه امکان داره زودتر دنیا بیاد ولی بهش بگو وروجک سرجات  سفت بشین تا وقتش بیرون بیاریمت. و دیگر اینکه از ساعت دوازده شب سعی کن چیزی نخوری، صبح هم ساعت هشت بیمارستان باش.   م...
26 آبان 1391

آرینا و خواب دیدن

دیشب نصفه های شب آرینایی من رو صدا کرد و در خواب بلند شد و نشست. بعد گفت مامانی جونم بیدار شو به انگلیسی میشه wack up؟ من که خنده ام گرفته بود گفتم بله میشه wack up. بعد آرینا عسلی دوباره دراز کشید و خوابید. فکر کنم خواب انگلیسی دیده بود. ...
19 آبان 1391

عکسهای تولد سه سالگی

واااااااااااااااااااااای . حالا که دارم عکسها رو مرور می کنم می بینم آرینایی یه عکس تکی با کیکش نداره. هر سال یه چیزی یادم میره ها. ببخشید مامانی!! سال بعد جبران می کنم. یادت باشه تو وجودم یه جای همیشگی داری یه جای بزرگ به وسعت قلبم.   ...
12 آبان 1391