چهارشنبه عصر که داشتیم از خونه ماماجی برمیگشتیم با آرینا رفتیم پارک و حسابی دویدیم و بازی کردیم. خیلی بهمون خوش گذشت. من دیدم که آرینا انگار در اثر دویدن تشنه شده، جیبهامو گشتم و دیدم یه 500 تومنی دارم( کیف پولم تو ماشین بود و دور پارک شده بود) گفتم خب برای خرید یه آب معدنی کوچیک کافیه. رفتیم سوپر روبروی پارک و یه آب معدنی برداشتم تا حساب کنم در همین لحظه آرینا چشمش به کیکهای خرسی افتاد و گفت: ااااااا مامان از این کیکها که خاله یاسی دوست داره. گفتم: بله مامانی ولی من پول همرام نیست کیف پولم تو ماشینه. آرینا گفت آره میدونم مامان. یه جوری گفت که صاحب مغازه فکر کرد...