آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و شمال

تعطیلات هم آرینایی رو بردیم شمال. کلی با آریسا بازی کرد و این دفعه با بابایی تو آب دریا هم رفت و حسابی بازی کرد. این دفعه دریا رو خیلی بیشتر درک کرد. تازه دختر شجاع من یه سنجاقک هم شکار کرد و آورد تا ببینم بعد هم ولش کرد تا بره. فقط چون میخواسته فرار نکنه حسابی سفت گرفته بودش که بیچاره یه چند ساعتی از رو دیوار تکون نخورد بعد پر زد و رفت. راستی اولین تجربه دوچرخه سواری رو هم با دوچرخه آرینا داشت. اولش میترسید سوار بشه ولی خیلی زود ترسش ریخت و سوار شد. موقع برگشت میگفت اگه ماشین جا داره دوچرخه آریسا رو ببریم چون من تمرین کردم و یاد گرفتم سوار بشم. دخمل عصبانی دخمل خن...
10 خرداد 1393

برای دخملی مامان

خدا رو صد هزار مرتبه شکر جواب آزمایش هم نرمال بود. تو این چند ماه داشتم از غصه دق میکردم . بالاخره کابوس من تموم شد. خدایا ازت ممنونم. الهی خدا همه نی نی ها رو به خانوادشون ببخشه و در پناه خودش سلامت نگهدارتشون. ...
10 خرداد 1393

آرینا و هدیه فرشته مهربون

هفته پیش آرینا باید آزمایش خون میداد. خیلی ناراحت بود و میگفت من آزمایش دوست ندارم. من خیلی احساس بدی داشتم و برای رفع غصه آرینا دنبال راه حل میگشتم. تا اینکه یه راهی به ذهنم رسید. صداش کردم و گفتم دیشب موقع خواب فرشته مهربون اومد پیشم و گفت روزی که آرینا میخواد بره آزمایش من یه عروسک قشنگ براش هدیه میارم و تو صندوق عقب ماشین میذارم. چشمای آرینا برق زد و گفت واقعا؟ گفتم بله. آخر شب عروسکی رو خریده بودم کادو کردم و گذاشتم تو صندوق عقب. صبح زود تا آرینا رو صدا کردم که باید بریم با خوشحالی بیدار شد و لباس پوشید. تو آسانسور همش با من و باباییش راجب هدیه فرشته مهربون صحب...
10 خرداد 1393

آرینا وپیکنیک

امروز باز هم با خاله یاسی اینا رفتیم پارک چیتگر پیکنیک. خیلی خوش گذشت. آرینا از بس با اسکوتر بازی کرد و با باباییش قایم موشک بازی کرد که الان غش کرده خوابیده. تا رسیدیم بردمش حموم بعد هم یه هندونه دبش خورد و بهش گفتم یکم استراحت کن. تا دراز کشید خوابش برد حدود یک ربع قبل بیدار شد رفت دستشویی و بدون اینکه بیاد پیش رفت دوباره رفت و خوابید. خدا رو شکر که بهت خوش گذشت همه زندگی من. یه کار جالب هم اونجا کرد. اومد گفت مامانی یکم جیش کردم تو شورتم. گفتم ای وای پس چرا نگفتی تا ببرمت دستشویی! گفت آخه قایم شده بودم اگه میومدم بیرون بابایی پیدام میکرد...
2 خرداد 1393

آرینا و برداشت از کلمات

برام خیلی جالبه بعضی وقتها کلماتی رو تو صحبت با آرینایی بکار میبرم و به تصور خودم آرینا متوجه منظورم شده ولی بعد از چند وقت میبینم که اصلا نمیدونه من چی گفتم. مثلا امروز بهش مغز تخمه دادم و گفتم خیلی نخور باشه مامانی؟ گفت باشه و رفت نشست به خوردن یکم که گذشت طبق معمول گفت الان دیگه بسه؟ (معمولا 100 بار این رو میپرسه) گفتم نمیدونم هرچی خودت صلاح میدونی. (سعی میکنم مستقل بشه و خودش تصمیم بگیره) باز شروع کرد به خوردن و یکم بعد پرسید مامانی وقتی تو یه فیلمی میگن خانومه رو طلاق دادن یعنی چی؟ (کلا عادت داره یکدفعه سوالات پرت بپرسه.) گفتم یعنی دیگه مامانی و بابایی یه نی نی با ه...
28 ارديبهشت 1393

آرینا و نامه برای رادین

آرینا دیروز شروع کرد برای رادین نامه نوشتن و از اونجا که فقط دایره و خط میکشه و فقط خودش میدونه چی نوشته، بهش گفتم بلند بلند بخون که چی مینویسی و بدون اینکه متوجه بشه صداش رو ضبط کردم. خیلی جالب شده. تو نامه نوشته رادین جون عشق، عمر و نفس، دوست دارم. عسلون نانازون، سرلاک خور گریه کن، کچل دوست دارم تو خیلی نازی و ... . کلی از این چیزا. نامه اش رو نگه داشتم بدم خاله یاسی یادگاری نگه داره. وقتی رادین و آرینا بزرگ بشن و اینها رو ببینن چه احساسی پیدا میکنن. خیلی جالبه. ...
28 ارديبهشت 1393

آرینا و کاریکاتور

دخملی من این روزها با کمک باباییش از روی کتاب آموزش گام به گام کاریکاتور، تمرین نقاشی کاریکاتور میکنه. من خیلی تعجب کردم اصلا احتمال نمیدادم خوشش بیاد. چون خیلی نقاشی دوست نداره. آدمهای غمگین آدمهای شاد از روی الگوی خودکاری ...
19 ارديبهشت 1393

آرینا و آرایشگاه

امروز رفتیم آرایشگاه یاسمین و آرینا موهاش رو کوتاه کوتاه کرد. خیلی خوشحاله. همش میگه آخییییییییییش راحت شدم. موهاش رو هم یادگاری گرفتیم و آوردیم. چند وقتی بود که همش میگفت بریم موهام رو کوتاه کنیم. از بستن مو خیلی بدش میاد و چون تمام مدت دورش بود گرمش میشد. به نظر من موی بلند بیشتر بهش میاد ولی هرطور که خودش دوست داره و راحتتره اون بهتره. مبارکت باشه مامانی. همه تو آرایشگاه ازش تعریف کردن و گفتن چقدر آرومه و حرف گوش میده و اصلا اذیت نمیکنه. بعضی ها هم مثل من میگفتن حیف این موهای لخت نیست که کوتاه بشه. ولی آرینا مصمم بود و هی میگفت کوتاهتر بشه. اینقدر که گردنم معلوم بشه. ...
18 ارديبهشت 1393