دخملی و چهارشنبه سوری
دیشب قرار بود چهارشنبه سوری بگیریم. همیشه جلو خونه ماماجی با همسایه هاشون مراسم رو برگزار میکردیم. ولی دیشب خبری نبود نمیدونم چرا. تا ساعت نه منتظر شدیم و وقتی دیدیم خبری نیست. محموله آرینا رو بردیم پایین و همه رو روشن کردیم. از روی یه آتیش کوچولو هم پریدیم. امسال خیلی با شوق و ذوق از روی آتیش پریدی و شعرش رو خوندی. انشااله همیشه زردی تو از آن آتیش و سرخی آتیش از آن تو باشه. هنوز تحت تاثیر تصاویر تلویزیون هستی و با احتیاط و به قول خودت ترس و لرز میای تو خیابون. راستی یه بالن هم فرستادی هوا و آرزو کردی یه نی نی خواهر داشته باشی. ...