آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و خونه سازی

از وقتی تو سایت محصول کلبه جنگلی تک تویز رو دید بودم تو فکر خریدش برای دخملی بودم. تا اینکه چهارشنبه که با بابایی رفته بودیم بیرون دیدیم یه مغازه اسباب بازی فروشی سایز بزرگش رو داره. برای دخملی خریدیم. خیلی خوشحال شد و به محض رسیدن به خونه شروع به خونه سازی کرد. دو تا اسب با نمک تو جعبه بود که ارابه رو میکشن و در تمام مدت آرینا وسایل رو باهاش جا به جا میکنه. امروز هم از مخلوط آنها و لگو هاش یه شهر کوچولو ساخت. کلا اسباب بازی جالبیه. اول رادین کوچولو و دخملی ...
20 شهريور 1393

آرینا و رستوران

دیشب با خاله یاسی اینا و ماماجی رفتیم پدیده. آرینا که حسابی شیطون شده اولین بار بود که با رادین شام میرفت رستوران. کلی اونجا با رادین بازی کرد و آتیش سوزوند. وقتی هم که نوازنده داشت پیانو مینواخت یواشکی میرفت و نواختنش رو دزدکی نگاه میکرد. ما که دیگه از کاراش غش کرده بودیم از خنده. خیلی خوش گذشت. جای همه دوستان و آشنایان عزیز خالی بود. دخملی تا حالا تجربه شام دسته جمعی تو رستوران را نداشت. بالاخره همیشه یه طرف قضیه وقتش پر بود و برنامه جور نمیشد. حالا دیگه تصمیم گرفتیم انشااله بیشتر با هم بریم رستوران. ...
10 شهريور 1393

آرینا و روز دختر

امروز روز دختره. هر سال روز دختر برای آرینا هدیه میخریم تا خاطرات خوبی از این روز داشته باشه. امروز هم صبح با بابایی بردیمش خانه کودک فراز و براش هدیه خریدیم. دو تا کتاب داستان و یه کتاب آموزش نقاشی و یه سی دی تام و جری. کلا خیلی دنبال اسباب بازی نیست و تو فروشگاه یکراست میره سراغ غرفه کتاب. من و بابایی عاشقانه دوستت داریم. روزت مبارک نفس مامان. راستی یادم رفت بگم که تو روز ولادت حضرت معصومه (س) یعنی روز دختر بدنیا اومدی و اسم قرآنیت هم معصومه است. انشااله در پناه قرآن و اهل بیت سالم و خوشبخت و شاد باشی ...
6 شهريور 1393

دخملی و این روزها

چند روزی بود که از سر کنجکاوی میرفتیم و خونه های نوساز محل رو میدیدم. شاید هم تو فکر تعویض خونه بودیم. این وسط دخملی هم حسابی لذت میبرد. براش خیلی جالب بود چون تا حالا خونه نوساز و خالی ندیده بود. از تمام پنجره ها بیرون رو نگاه میکرد و به اتاقها سرک میکشید. خوشحالم که در این دوران هم تونستی چیزهای جدید یاد بگیری و تجربیات جدید کسب کنی. ...
31 مرداد 1393

دخملی و باغ وحش

امروز هم با بابایی تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش. هوا گرم بود و حیوانات بیچاره یه سایه پیدا کرده بودن و خواب بودن. یه مقدار میوه برده بودم که دخملی بخوره ولی همه رو آهو ها خوردن. طفلی ها از گرسنگی و تشنگی برای میوه ها چه میکردن. آرینا هم انواع حیوانات رو دید. با اینکه وقتی رفته بودیم مالزی باغ وحش اونجا رو دیده بود و اون باغ وحش حتی انگشت کوچیکه باغ وحش ما هم نیست. ولی باز هم چون اون موقع حدود دو سال و نیمه بود، خاطراتش از حیوونای اونجا تاریک و روشنه و بعضی شاخص ها رو یادشه. امروز از دیدن شیر و ببر و سیاه گوش و روباه و همینطور فیلها خیلی خوشش اومد. دم قفس میمونها شیشه بود و یه میمون کوچولو...
23 مرداد 1393

دخملی و نمایش عروسکی

دیروز عصر آرینایی رو بردم فرهنگسرا نمایش عروسکی. اسم نمایش " آی قصه قصه قصه " بود. بد نبود ولی از عروسک گردانی خبری نبود و بازیگر داشت. آرینایی دومین بار بود که نمایش عروسکی میرفت. ولی چون بار اول یکسال و نیمه بود خیلی یادش نمیاد. وقتی ما کوچولو بودیم و میرفتیم اینطور نمایشها کل برنامه با عروسک بود و خیلی جذابتر بود. در آخر هم گروه نمایش با بچه ها عکس یادگاری گرفتن. آرینا هم نمیدونم داره کجا رو نگاه میکنه که حواسش به عکس گرفتن نیست. ...
23 مرداد 1393