آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و مستقل شدن

بالاخره موفق شدیمممممممممممممممممممممممممممم. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. دخمل طلا الان حدود یک هفته میشه که خودش تنهایی صبحانه و ناهار و شامش رو میخوره. ای خدا شکرت دیگه لازم نیست من بذارم دهنش. فقط آخر غذا اگه احتمال بدم که هنوز کامل سیر نشده یه دو سه قاشقی رو خودم بهش میدم. فکر کنم تا چند روز آینده خودش کامل مسلط بشه و من دیگه اصلا نگران نباشم. تازه یه کار دیگه هم انجام میده. خودش به تنهایی میره دستشویی جیش میکنه. خودش رو میشوره و دستاش رو صابونی میکنه و میاد بیرون. اوایل میرفتم و می ایستادم و نظارت میکردم تا کامل یاد بگیره ول...
20 فروردين 1393

ـرینا و گودزیلا

امروز با دخملی رفتیم هایپر تا یکم خرید کنیم. ولی یه اتفاق بد افتاد. وقتی آرینا که داشت راه میومد و یکم از من فاصله داشت و طبق معمول حواسش به جلوش نبود، محکم خورد به یه آقایی که چمدون تو بغلش بود و نقش بر زمین شد. البته از اونجا که یکم کولی تشریف دارن ایشون، زد زیر گریه و من دیدم که روی گونه اش که خورده به زمین کبود شد. اول ترسیدم که نکنه خدای نکرده سرش خورده باشه زمین. ولی خودش گفت که نه فقط لپم خورد به زمین. خلاصه چه دردسر بدم یه نیم ساعتی گریه کرد و بعد با خرید کتاب و مدادرنگی یادش رفت. الان یه گردی به اندازه سکه روی گونه اش کبوده. به خیر گذشت.ولی خیلی حالمون گرفته...
16 فروردين 1393

آرینا و سیزده بدر 93

دیروز از بس خسته بودیم جایی نرفتیم. فقط عصر سوار ماشین شدیم و رفتیم سبزه رو انداختیم تو کانال صادقیه. بعد هم رفتیم بستنی خوشمرام و بستنی خوردیم. یه دور کوتاه هم زدیم و برگشتیم خونه. امروز هم داره بارون میاد و هوا عالیه. آرینا هم سبزه گره زد و آرزو کرد که تو قرعه کشی ماشین رو برنده بشه.انشااله. این رو هم ماماجی فرستادن که چون قشنگ بود برات مینویسم. نمیدانم آرزویت چیست اما من برای رسیدن به آرزویت دستانم به آسمان جاری و سبزه دلم را به نیت تو و آرزوهایت هر چه که هست گره میزنم. ...
14 فروردين 1393

آرینا و تعطیلات عید 93

امسال تعطیلات عید رو باز هم رفتیم شمال، خونه عزیز. روز سوم عید حدود ساعت 11 صبح با ترس و لرز از برف و یخبندان جاده هراز، راه افتادیم. خدا رو شکر جاده خشک خشک بود و حدود ساعت 2 بعد از ظهر رسیدیم. آرینا حسابی تو این مدت تو حیاط با آریسا بازی کرد. یک روز هم خاله یاسی و رادین و عمو مجتبی اومدن پیشمون. ولی هوا اینقدر سرد بود که خیلی نشد بریم گردش. امروز هم صبح ساعت 10 راه افتادیم چون روز قبل پلیس راه گفت جاده برف و یخ داره و با زنجیر چرخ فقط میشه رفت. رفتیم تا اول جاده آمل که رسیدیم پلیس راه رو بسته بود و گفت جاده کامل یخ زده و حتی با زنجیر چرخ هم نمیشه رفت. ما هم دور زدیم تا از جاده فیروزکوه ...
12 فروردين 1393