آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

برای نفس دونه یدونه

مرا تا زنده ام شاهم تو باشی میان برج دل ماهم تو باشی اگر خواب و اگر بیدار باشم چه غم چون شاه آگاهم تو باشی ز گمراهی چه اندیشه کنم چون دلیل و منزل و راهم تو باشی بجز آن آستانت کی نهم سر ولی مستم چو دلخواهم تو باشی ز قعر چاه بر جاهم رسانی چو سلطان و شهنشاهم تو باشی سخن هر چند گویم زیر و بالا چه گویم زیر و بالا هم تو باشی ((مولانا)) ...
19 بهمن 1392

آرینا و مدلینگ

چند روز قبل رفته بودیم شهر فرش تا فرش جدید بخریم. همین طور که اونجا داشتیم دور میزدیم و فرشها رو می دیدیم. یه آقایی اومد جلو و گفت میبخشید اجازه می دید از دخترتون عکس بگیریم و برای یه تیزر تبلیغاتی ازش فیلم بگیریم؟ اول مثل همه مامانا از اینکه از دخملیم تعریف میشه کلی ذوق زده شدم. با بابایی فکر کردیم بد نیست و قبول کردیم. قرار شد بریم طبقه بالا تا آرینایی برای عکس و فیلم حاضر بشه. ولی یکدفعه احساس بدی پیدا کردم که عکس دخملی تو بیلبرد تبلیغاتی باشه. به بابایی هم گفتم و اونم گفت هر جور که دلت می خواد. از اون آقا معذرت خواهی کردیم و باهاش نرفتیم. ولی با کمال تعجب آرینا از ...
18 بهمن 1392

آرینا و برف بازی

امروز که داشتیم میرفتیم خونه ماماجی آرینا کلی اصرار کرد که ببرمش برف بازی. منم بهش قول دادم وقتی برگشتیم ببرمش. به محض برگشتن دوربین رو برداشت که بریم. اونقدر بازی کرد که نوک بینیش از سرما قرمز شده بود. ولی حاضر نبود بیاد بریم. بالاخره به کمک خرگوشی مشکل رو حل کردم. گفتم خرگوشی سردشه و میگه آرینایی دیگه بریم خونه. اینم عکسهای برف بازی دختری :     آرینا و خرگوش محبوبش آرینا بدنبال پیشی یخ زده ای جوووووووونم دستکشهات یخ زده ولی حاضر نیستی بیای بریم خونه! اینجام برف پاشیدی به دوربین که ریخت سر خودت عسل مامان! خب پالتو به اصطلاح خودت پرنسسی رو حسابی داغون ...
16 بهمن 1392

آرینا و ترسیدن

من هر وقت که آرینا سکسکه اش میگرفت یکهو پخ میکردم و یکم می ترسید و سکسه اش قطع میشد. چند وقت قبل که داشتیم با هم بازی میکردیم، من نارنگی پوست کنده بودم و برای اینکه آرینا بخوره مثلا تلویزیون می دیدم و تا آرینا یکی از نارنگی ها رو بر میداشت میگفتم کسی نارنگی های منو نخوره ها من اسکروچم. در حین بازی گفتم اگه کسی نارنگیهای من رو بخوره، منم میخورمش. آرینا هم که کنار من ایستاده بود عروسک روی لباسش رو نشون داد و با خنده  گفت مامانی این عروسکه خورده تمام نارنگیها رو، بیا بخورش. منم نا غافل برگشتم سمتش و گفتم میخورمش. صدام بلند یا جور خاصی نبود ولی چون یکدفعه برگشتم سمتش ترسید. آرین...
15 بهمن 1392

آرینا و برف 92

هوا حسابی سرد شده. بالاخره امروز برف اومد و نشست. خیلی انتظار کشیدیم. اگه شد آرینا رو می برم برف بازی. پایه برف بازیمون خاله یاسی بود که درگیر رادین کوچولو شده. ما هم امروز نتونستیم بریم پیششون. برف رو هم از پشت شیشه دیدیم. بازم خدا رو شکر که امسال چشممون به جمال برف و بارون روشن شد. ...
15 بهمن 1392

آرینا و سوختگی

معمولا وقتی میخوایم کباب درست کنیم، آرینا میشینه بالای کابینت و یه سیخ کباب رو اون درست میکنه  و همش می خونه اوستا چلو کبابی به به عجب کبابی پول ندارم بجاش برات میرقصم. کلی میخنده و از اینکه میتونه غذا درست کنه لذت میبره. ولی امروز ظهر نمیدونم چرا با اینکه بهش تاکید کردم فقط انتهای سیخ رو بگیر چون بالاش داغ میشه. یکدفعه انتها رو ول کرد و برای چرخوندن سیخ بالاترش رو گرفت  و دستش سوخت. من فورا بغلش کردم و دستش رو زیر آب سرد گرفتم ولی کلی با صدای بلند گریه کرد طوریکه باباییش که توی پارکینگ بود صداش رو شنید و حدس زد که چه اتفاقی افتاده. البته خیلی نسوخت و زود سوزش ا...
11 بهمن 1392

آرینا و کاردستی

یه چند وقتی میشه که دخملی شبا با باباییش کاردستی مقوایی درست میکنن. کتاب همه چیز با مقوا رو یکی از دوستای بابایی برای آرینا فرستاده بود و خیلی جالب بود. بابایی مهربون هم یه جعبه تمیز از مغازه گرفت و هر شب یه چیز درست میکنن. آرینا برای ساخت این کاردستیها و اومدن باباییش لحظه شماری میکنه. تا حالا لاک پشت و کبوتر و فرغون و تخت خواب درست کردن. مراحل ساخت:         راستی اینم آرینا و پارکینگ لگویی دوست داشتنیش. ...
10 بهمن 1392

آرینا و پارک

امروز هوا بعد از مدتها خیلی عالی بود. تمیز تمیز. من هم از فرصت استفاده کردم و آرینایی رو بردم پارک. واقعا هیجان زده شده بود. باورش نمیشد هوا آلوده نیست. کلی بازی کرد و عکس گرفت. تو مسیر رفت و برگشت هم با اسکوترش تمرین کرد خدا رو شکر بالاخره ما امسال هوا تمیز هم دیدیم.   ...
9 بهمن 1392