آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

برای دختر نازم در لحظات آخرین سال 92

آرینا دختر نازم در این لحظات انتهایی سال نود و دو برایت بهترینها رو آرزو میکنم انشااله همیشه در سایه امیرالمومنین سالم و شاد باشی و سالی سرشار از سلامتی، شادی و افتخار در پیشرو داشته باشی. من و بابایی به اندازه تمام دنیا دوستت داریم.   بـنام خدای بهار آفرین  / بهار آفرین را هزار آفرین به جمشید و آیین پاکش درود / که نوروز از او مانده در یادبود . . .   نوروز، یادگار مهر کوروش، جام جمشید، تیر آرش، خون سهراب، رخش رستم، عشق بابک... بزرگترین جشن ایرانیان بر تو دختر آریایی مبارک.     درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی اندیشه ای پویا و آز...
29 اسفند 1392

آرینا و چهارشنبه سوری

امسال آرینایی اینقدر تو اخبار اتفاقی صحنه های  آدمهایی رو که سوخته بودن دیده بود و حسابی از ترقه بازی میترسید. ولی وقتی آتیش روشن شد و چند دفعه ای با باباییش از رو آتیش پرید دیگه حاضر نمیشد بیاد خونه. با آهنگ همسایه ها هم یکم رقصید. حسابی بهش خوش گذشت اینقدر که شب تا سرش رو گذاشت رو بالشت خوابش برد. زردی تو از آن آتش و سرخی آتش برای تو همه عمر ...
29 اسفند 1392

آرینا و گودزیلا

دیروز با خاله یاسی و ماماجی رفته بودیم بیرون. موقع برگشت خاله یاسی خواست که زودتر بره و ماشین رو بیاره. آرینا هم گفت که منم باهاتون میام. زودتر رفتن و وقتی رسیدیم به ماشین یاسی یواشی به من گفت موقع رد شدن از جوی دستش آرینا رو یه مقدار محکم گرفتم که بپره و گفت دستم درد میکنه. ( آرینا در مقابل درد خیلی لوسه و کولی) گفتم ولش کن اشکالی نداره. وقتی سوار اشین شدم آرینا گفت خاله یاسی دستم رو محکم گرفت تا بپرم دستم درد گرفت. گفتم اشکالی نداره خوب میشه. یه ربعی طول کشید تا اومدیم خونه. آرینا ساکت بود و اصلا درد نداشت. تا اومدیم تو خونه و خواستم پالتوش رو درد بیارم زد به در کولی بازی که آی دستم. ...
27 اسفند 1392

آرینا و مقوای جگوارتا

برای آرینایی مقواهای جگوارتا رو خریدم. با هم کلی عروسک ساختیم. آرینا خیلی دوسشون داره. خودش هم یه مرغ و یه جوجه تنهایی درست کرد. یه شیر هم من تنهایی درست کردم آخه سخت بود. من هم خیلی جاگوارتا دوست دارم خخخخخخخ. یه پنگوئن و یه جوجه و یه هاپو و یه قورباغه سر مدادی هم با هم درست کردیم. موقع ساخت آرینایی خیلی لذت میبره و خوشحاله.  ...
24 اسفند 1392

آرینا و واکسن رادین

چند روز پیش رادین کوچولو رو بردیم برای واکسن دو ماهگی. آرینایی هم اومد. خیلی براش عجیب بود. خدا رو شکر رتدین عسلی هم اصلا تب نکرد و تا عصری فقط پاش درد میکرد و زود دردش هم خوب شد. خیلی خوش اخلاقه. امروز هم آرینایی می گفت دلم رادین میخواد. من هم دلم براش تنگ شده. فردا میریم میبینیمش. هوراااااا ...
24 اسفند 1392