آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و سرماخوردگی

بالاخره با تمام مراقبتها، چون مجبور بودم دخملی رو بگذارم خونه ماماجی و برم سرکار، از اونها سرماخوردگی گرفت ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به خاطر تزریق واکسن آنفولانزا یه سرماخوردگی خفیف گرفت. دو روز اول فقط بینیش گرفته بود و روز سوم هم خیلی کم آبریزش پیدا کرد. واقعا خوشحالم که امسال واکسن رو براش زدم. آرینایی خیلی بد مریضه و همش راه میره و میگه آآااااااااااااااااااااااااااای دماغم کیپه. تا صبح کشت منو از بس غر زد. اول باباجی حسابی سرماخوردن که ما یه هفته اونجا نرفتیم. بعد به فاصله یکی دو روز ماماجی و بعد هم خاله یاسی. تو این مدت ما خیلی بندرت رفتیم اونجا. باز...
5 دی 1392

آرینا و دیدن داداشی در بیمارستان

دیروز ماماجی داشتن ساک بیمارستانشون رو می بستن که وقتی به سلامتی نی نی خاله یاسی دنیا اومد پیشش باشن تا مرخص بشن. آرینا هم کلی کمکشون کرد. بعد دوید و اومد و گفت مامانی چرا داداشی و خاله یاسی می خواد چند روز تو بیمارستان بمونن؟ گفتم وقتی نی نی ها دنیا میان باید یه دو روزی اونجا بمونن تا دکترها مواظبشون باشن و بعد میان خونه. گفت وقتی داداشی تو بیمارستانه میریم ببینیمش. گفتم شما نه ولی من میرم چون کوچولو ها رو تو بیمارستان راه نمیدن. سریع گفت بچه ها رو راه نمیدن ولی خواهرارو که راه میدن؟ من خندیدم و گفتم الهی فدات بشم نه عزیزم راه نمیدن. یکهو زد زیر گریه. گفت من می خوام برم داداشی ر...
1 دی 1392

آرینا و شب یلدا

جمعه شب که داشتیم میرفتیم خونه ماماجی رادیو ماشین روشن بود و داشت راجب به شب یلدا صحبت میکرد. آرینا پرسید مامانی شب یلدا چیه؟ خندیدم و گفتم یه شبی که میگن شبش از همه شبهای دیگه طولانیتره. اون شب همه میرن خونه ماماجی و باباجی هاشون و آجیل و هندونه و انار میخورن و شعرهای یه آقایی که خیلی قشنگ شعر میگفت و اسمش حافظ بود رو می خونن. بعد به مهدی گفتم اگه مهد میرفت اینا رو خیلی خوب یاد میگرفت. تو خونه ماماجی هم تا رسید بهشون گفت فردا شب یلداس و باید جشن بگیریم و لباس بخریم آجیل بخوریم.(عید و با شب یلدا قاطی کرده بود) دیشب هم که شب یلدا بود کلی خوش گذروند و هله هوله خورد. ول...
1 دی 1392

آرینا و شمشیر زنی

آرینایی بعد از دیدن کارتون کورین و سه شمشیر زن، همش ادای شمشیر بازی رو در میاره و میگه: تو نمی تونی منو شکست بدی چووووووون ،من یه شمشیر زن واقعیم. خیلی از این کارتون خوشش اومده و روزی چند بار می بینتش. امیدوارم همیشه شجاع و سر زنده و سلامت باشی نفسم. ...
29 آذر 1392

آرینا و آستیگماتیسم

چند روزی میشد که با یکی از دوستام چند باری تلفنی راجع به چشم بچه ها صحبت میکردم. بیشتر حرفمون هم راجب به آستیگماتیسم بود. امشب که داشتم با کامپیوتر کمی بازی میکردم، آرینایی خوابش گرفت و برای اینکه من رو متقاعد کنه که دیگه بازی نکنم اومد و گفت: مامانی چقدر بازی میکنی چشمات قرمز میشه. مگه نگفتی آسیگ ماسیگ میشه. من واقعا ترکیدم از خنده   ...
28 آذر 1392

آرینا و اولین چتر

ماماجی چند روز پیش اولین چتر آرینایی رو براش خریدن. خیلی خوشحال بود و گفت برام کادوش کنید. حالا هم همش باز و بسته ش میکنه. فکر کنم اگه با این روند ادامه بده چتر بدبخت نفله بشه. آخه چقدر شیطون شدی عسلی طلای مامان. ...
25 آذر 1392

آرینا و تلفن

این روزها آرینایی علاقه عجیبی به تلفن پیدا کرده قبلا هم گه گاهی به ماماجی زنگ میزد ولی جدیدا هر دو سه ساعت یکبار زنگ میزنه و ول کن هم نیست هی صحبت میکنه. بنده خدا ها رو بیچاره کرده. گاهی میفرستنش دنبال نخود سیاه ولی باز ول کن نیست. یک دفعه ماماجی بعد از بیست دقیقه صحبت کردن گفتن ماشین لباسشویی کارش تموم شده میخوام برم لباسها رو پهن کنم. آرینا هم گفت باشه پهن کردین زود زنگ بزنید. بعد هم به من گفت آهان باباجی رفتن سرکار. مگه نمیشه باباجی لباسهارو پهن کنن تا ماماجی با من صحبت کنن!!!!!!!!!! از دست این وروجک. ...
25 آذر 1392

آرینا و هدیه عمو پستچی 1

این هم اولین سری هدیه های عمو پستچی که بعدها با دیدنش از به یاد آوردن این روزها ذوق زده خواهی شد. تمرین خردسالان 1 و 2 خلاصه کتاب : این کتاب حاصل تجربه هایی است که در طی اجرای برنامه های پژوهشی در امور پژوهش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در جهت پرورش و شکوفایی استعدادهای کودکان و نوجوانان تهیه شده است. این کتاب وسیله خوبی در تکرار و تمرین در آموخته های کودک است و شامل موضوعهای مختلف می باشد. از آنجا که شیوه مطلوب در آموزش کودکان خردسال (قبل از دبستان) شیوه غیر مستقیم است و کودکان به کمک کشیدن تصویر و رنگ آمیزی، مطالب مختلف را بهتر می آموزند، مجموعه مطالب این کتاب به شکل تصویری تهیه شده است. ...
23 آذر 1392