آرینا و مهمون خونه چادری
امروز آرینا کلی اصرار کرد که ناهار رو تو جونه چادری من بخوریم. من به سختی قبول کردم آخه من که اونجا جا نمیشدم. بالاخره با کلی زحمت سفره رو بردیم تو خونه چادری و من هم با هر مشقتی بود رفتم داخل. گفتم در رو نبند گرممون میشه. آرینا گفت نه بابا. یه دو سه لقمه ای که خورد گفت وای گرم شد. در رو باز کرد. خیلی خوب غذا نخورد ولی کلی لذت برد و بازی کرد. بعد هم سفره رو جمع کردیم و گذاشتیم بیرون. من هم چهار دست و پا اومدم بیرون و خلاااااااااص. ...