آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و مهمون خونه چادری

امروز آرینا کلی اصرار کرد که ناهار رو تو جونه چادری من بخوریم. من به سختی قبول کردم آخه من که اونجا جا نمیشدم. بالاخره با کلی زحمت سفره رو بردیم تو خونه چادری و من هم با هر مشقتی بود رفتم داخل. گفتم در رو نبند گرممون میشه. آرینا گفت نه بابا. یه دو سه لقمه ای که خورد گفت وای گرم شد. در رو باز کرد. خیلی خوب غذا نخورد ولی کلی لذت برد و بازی کرد. بعد هم سفره رو جمع کردیم و گذاشتیم بیرون. من هم چهار دست و پا اومدم بیرون و خلاااااااااص. ...
12 اسفند 1392

آرینا و آتلیه 4 سالگی 2

امروز با خاله یاسی و رادین و آرینایی رفتیم آتلیه تا عکسها رو تائید کنیم که چاپ بشه. خیلی قشنگ شده بودن. یک فایل عکس آرینا و یک فایل هم از عکسهای رادین کوچولو رو گرفتیم تا بدیم رو چرم چاپ کنن. فکر کنم خیلی خوشگل بشه. آرینا که از عکسهای خودش خیلی راضی بود. صبح هوا گرم بود و آفتاب ولی عصر باد میومد و سرد شده بود. این روزا هر جا که میریم همه مریض شدن آخه هوا خیلی بد شده یک دقیقه گرمه یه دقیقه سرد. آخ جون که بهر میاد باز هر روز آرینا رو میبرم پارک، طفلی از بس تو خونه موند خسته شد. خریدهای عید آرینا هم تموم شد. یه زاکت صورتی خیلی ناز، یه سارافون کلاه سرمه ای، یه بلوز آستین بلند سفید خال...
10 اسفند 1392

آرینا و رادین 40 روزه

خاله فداش. عسلووووووووووووون فقط کافیه صدای آرینا رو بشنوه، سریع دنبال صداش میگرده. امروز هم که برای اولین بار وقتی باهاش صحبت میکردم و بازی کلی بهم خندید. آرینا که عاشقشه امروز میگه مامانی نمکدون رو بدید میخوام رادین نمک بزنم بخورم.  فدات بشم مهربونم. نفسم. قشنگم. ...
7 اسفند 1392

آرینا و مهمونی رادین کوچولو

شنبه شب رادین عسلی برای اولین بار اومد خونه ما. آرینا خیلی هیجان زده شده بود و میگفت رادین بهترین نی نی ایه که من دوست دارم. 50 و 80 و اندازه تمام ستاره ها دوسش دارم. رادین رو بردیم اتاق آرینا گذاشتیمش روی تخت، آرینا حسابی خوشحالی کرد و براش اسباب بازی آورد. دیشب هم جشن ختنه سورون رادین بود و رفتیم خونه خاله یاسی. آرینایی کلی مواظب رادین بود و کلی براش رقصید و باهاش عکس گرفت. انشااله آرینا نانازی و رادین عسلی و علی طلا همیشه در پناه خدا شاد و سلامت باشن. ...
3 اسفند 1392

آرینا و اذیت مامان

امروز آرینا کلی منو حرص داد. می خواستم خودم رو از دستش بکشم. از صبح هر چی دادم بخوره تو دهنش نگه میداشت. البته این کاره همیششه ولی امروز دیگه منو به مرز جنون رسوند. اینقدر یه لقمه رو میجوه که خودش حل بشه و بره پایین. اگر تعداد جویدنهاش رو بشمریم شاید به 50 بار برسه. ولی امروز نمیجوید نگهداشته بود تو دهنش. میگفتم دیگه نمی خوای میگفت چرا بازم ناهار می خوام. آخرش هم اونی که نباید بشه شد. من از کوره در رفتم و باهاش دعوا کردم و سرش داد زدم. اونم زد زیر گریه و کلی بیشتر اعصاب منو خرد کرد. بالاخره رفت خوابید. عصر که باباش اومد براش تعریف کرد که چکاری کرده و  قول داد که دیگه تکرار ...
29 بهمن 1392

آرینا و آبرنگ

آرینا آبرنگ خیلی دوست داره ولی از بس همه نوع وسیله نقاشی داشت و آبرنگ هم خیلی کثیف کاری داره تا حالا براش نخریده بودم. اونم همیشه میگفت مامانی با بوقلمون (قلمو) چطور نقاشی میکنن؟ چند روز پیش یه آبرنگ کوچیک و ساده براش خریدم. وقتی بهش دادم گفت وای بالاخره به آرزوم رسیدم. آخ جونم . بوقلمون. وقتی بهش یاد دادم که چطور باهاش نقاشی کنه زود یه نقاشی کشید. ولی همینطور که حدس میزدم یه بار آب لیوان شستشوی قلمو رو ریخت ولی چون روی روفرشی بود مشکلی پیش نیومد. در اسرع وقت از نقاشی پیکاسو کوچولو عکس میگیرم. آخه این اولین نقاشی با آبرنگته، آرینای چهار سال و سه ماهه. ...
24 بهمن 1392

آرینا و آتلیه 4 سالگی

از روز تولد چهار سالگی آرینا تا دیروز می خواستم ببرمش آتلیه و هر دفعه یه کاری پیش میومد و نمیشد. بالاخره چهارشنبه رادین و آرینا رو برداشتیم و بردیم عکاسی. عکسهاشون قشنگ شد ولی یه سه هفته ای طول میکشه تا حاضر بشه. بمحض حاضر شدن اینجام برات میذارم . ...
24 بهمن 1392