آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و کلاس زبان

امروز با آرینا رفتم که کلاس زبان ثبت نامش کنم. آرینا هم فکر کرد اونجا مهدکودکه. چه کرد که من می خوام اینجا بمونم تو رو خدا منو نبر خونه. از شانس من هم اینجا هم مثل مهد راه رشد گفت باید ١ سال تو نوبت باشین. یعنی واقعا اینقدر سرشون شلوغه؟!!!!!! خدا داند. ...
21 شهريور 1391

آرینا میوه درخت گردو

متولد ٢ آبان میوه درخت گردو ( اشتیاق و شور) نجیب و با دید وسیع نسبت به جهان،  خودجوش و بلندپروازی او نامحدود است .  فردی غیرقابل انعطاف، شریکی استثنائی  اما بدقلق است. همیشه مورد علاقه نیست اما اغلب  تمجید و تحسین می شود. مدیر و باهوش، بسیار پر حرارت  اما گاهی اوقات مغرور است. ...
2 شهريور 1391

وقتی آرینا کوچک بود

آرینایی امروز یه خانم باردار تو تاکسی کنار من نشسته بود. برای یک لحظه یاد خاطرات خودم افتادم. چه احساس قشنگی بود وقتی باهات صحبت می کردم و دستم رو روی دلم می گذاشتم و در پاسخ به حرفهام به دستم ضربه می زدی. خدا رو هزاران بار شکر می کنم که تو رو به ما داد تا من با تو این احساس قشنگ رو تجربه کنم. یادم می آد یه روز که خیلی خسته شده بودم اصلا تکون نمی خوردی خیلی نگران شده بودم. بعد نماز اشکهام سرازیر شد و بهت گفتم: کوچمول مامان من نگرانتم پس کجایی؟ می خوای مامان رو دلواپس کنی یا با من قهری؟ شایدم لالا کردی. عسل مامان فقط یه تکون کوچولو بخور که خیالم راح...
2 شهريور 1391

آرینا و پارک

این چند روز تعطیلی هر شب آرینا رو بردیم پارک. وقتی از این اسبها سوار می شد حسابی لذت می برد دیشب هم رفتیم پارک آب و آتش. ولی دیر رسیدیم و فواره ها رو بسته بودن. آرینایی خیلی ناراحت شد. به همین دلیل بردیمش یه پارک دیگه تا ساعت 1 شب بازی کرد. هر شب هم یه دوست پیدا کرد. وقتی برگشت فقط یه لیوان شیر خورد و سریع خوابش برد. خدا رو شکر که حسابی بهت خوش میگذره. ...
2 شهريور 1391

آرینا و دفتر ستاره ها

چند روزی میشه که برای آرینا یه دفتر ستاره ها درست کردم. هر کار خوبی که انجام بده ستاره می گیره. هر کار اشتباهی هم ضربدر داره. هر ضربدر یه ستاره رو از بین می بره. هر پنج ستاره هم یه بادکنک یا تخم مرغ شانسی جایزه داره. دیروز جیغ زد و یه ضربدر گرفت   و برای اینکه ستاره هاشو از دست نده می گفت مامان من دخر خوبی شدم دیگه جیغ نمی زنم پاک کن داری ضربدر رو پاک کنم. یه دنیا دستت دارم عسل مامان   ...
27 مرداد 1391

آرینا و پارک

دیشب خانوم گل رو بردیم پارک شرکت نفت. وقتی میره اونجا به خاطر نور پردازی و انواع وسایل متنوع بازی دیگه یر از پا نمشناسه. کلی بازی کرد. با یه دختر کوچولو ناز هم دوست شد. اسمش رو پرسید اونم گفت من ترنم هستم. ترنم حدود 4 یا 5 سالش بود ولی اینقدر مهربون که نگو. چون می دونست آرینایی کوچولوتره هم تو سوار شدن وسایل مواظبش بود هم خیلی خوب باهاش بازی می کرد. من خیلی خوشحالم که آرینایی داره دوست پیدا کردن رو یاد می گیره. آرینا و ترنم کوچولو با هم عکس هم گرفتن که داخل گوشی خاله یاسی موند. هر وقت گرفتم حتما اینجا هم میزارمش. ...
25 مرداد 1391

آرینا و فرحزاد

قبل از ماه رمضان یه شب تصمیم گرفتیم شام بریم فرحزاد. هر چی بعد از ظهر به این دخملی طلا گفتم یه چرت بخواب، گوش نداد که نداد. موقع رفتن تو ماشین خوابش برد. وقتی رسیدیم من بغلش کردم اول فکر کرد رفتیم خونه گوشه چشمش رو باز کرد و نگا نکرد، بعدیه دفعه پا شد و گفت پارکینگ نیست، اینجا پارکه. گفتم نه اومدیم باغ گردش شام بخوریم. سریع از بغل من اومد پایین و شروع کرد به دویدن. خیلی براش جذاب بود. رفتیم رو یه تخت نشستیم زیر تخت بغلی ما یه پیشی نشسته بود. آرینا یه لقمه خودش غذا خورد یه لقمه داد به پیشی. اون شب به هوای پیشی کلی غذا خو...
12 مرداد 1391

آرینایی و برج میلاد

  دیشب آرینا رو برای گردش بردیم برج میلاد. اونجا جشنواره تابستانی بر پا بود. خیلی جالب بود و به آرینا حسابی خوش گذشت.   کارگاههای مختلفی برپا بود مثل ماهیگیری از استخر، سفالگری، نقاشی، خمیر بازی و ... برای همه سنین برنامه بود. رقص محلی هم در فضای باز اجرا می شد. موقع اومدن نمایش عروسکی همراه با شعر و موسیقی هم بود که دخملی حسابی استقبال کرد. ...
11 مرداد 1391

آرینا و جایزه ماماجی

  دیشب بعد از افطار حدود ساعت نه شب، ماماجی به من زنگ زدند و گفتند که اگه خونه هستین می خوام برای آرینا یه جایزه بیارم. من هم به آرینا گفتم چون دختر خوبی هستی ماماجی برات یه جایزه خریدن. کلی ذوق کرد. گفت بریم بیاریم، که گفتم الان زنگ در رو می زنن و ما میریم پایین و جایزت رو می گیریم. دمپایی پوشید و پشت در منتظر شد.  تا زنگ زدن آیفون رو برداشت و گفت برای من جایزه آوردین. رفتیم و تشکر کردیم و کادو رو گرفتیم. تا رسیدیم تو خونه گفت بازش کنید.  وقتی باز شد همون چیزی بود که دلش می خواست.     میز و صندلی اتاق کودک. رو...
5 مرداد 1391