آرینا و اذیت مامان
امروز آرینا کلی منو حرص داد.
می خواستم خودم رو از دستش بکشم.
از صبح هر چی دادم بخوره تو دهنش نگه میداشت.
البته این کاره همیششه ولی امروز دیگه منو به مرز جنون رسوند.
اینقدر یه لقمه رو میجوه که خودش حل بشه و بره پایین.
اگر تعداد جویدنهاش رو بشمریم شاید به 50 بار برسه.
ولی امروز نمیجوید نگهداشته بود تو دهنش.
میگفتم دیگه نمی خوای میگفت چرا بازم ناهار می خوام.
آخرش هم اونی که نباید بشه شد.
من از کوره در رفتم و باهاش دعوا کردم و سرش داد زدم.
اونم زد زیر گریه و کلی بیشتر اعصاب منو خرد کرد.
بالاخره رفت خوابید.
عصر که باباش اومد براش تعریف کرد که چکاری کرده و
قول داد که دیگه تکرار نشه.
منم که هر روز آبمیوه اش رو با قاشق بهش میدادم، امروز گفتم
باید خودت با لیوان بخوری. دیگه من با قاشق بهت نمیدم.
ولی خودمونیم ها از ترسش که نکنه دوباره دعوامون بشه همه
آب پرتقال رو برای اولین بار تو زندگیش بدون نی و
قاشق و کمک من خورد و لیوانش رو پس آورد.
مردم بابا تا کی غذا بذارم دهنش.
همه مسخره میکنن و میگن فردا شام عروسیش رو هم من باید بذارم دهنش.
بالاخره امروز کودتا کردم.
شام رو هم کشیدم گذاشتم جلوش.
نصفش رو خودش خورد بقیه اش رو هم من بهش دادم.
حالا کم کم اون رو هم قطع میکنم تا خودش بخوره.