آرینا و فرحزاد
قبل از ماه رمضان یه شب تصمیم
گرفتیم شام بریم فرحزاد.
هر چی بعد از ظهر به این دخملی طلا
گفتم یه چرت بخواب، گوش نداد که نداد.
موقع رفتن تو ماشین خوابش برد.
وقتی رسیدیم من بغلش کردم
اول فکر کرد رفتیم خونه گوشه چشمش رو باز کرد
و نگا نکرد، بعدیه دفعه پا شد و گفت پارکینگ نیست،
اینجا پارکه.
گفتم نه اومدیم باغ گردش شام بخوریم.
سریع از بغل من اومد پایین و شروع کرد به دویدن.
خیلی براش جذاب بود.
رفتیم رو یه تخت نشستیم
زیر تخت بغلی ما یه پیشی نشسته بود.
آرینا یه لقمه خودش غذا خورد یه لقمه داد به پیشی.
اون شب به هوای پیشی کلی غذا خورد.
بعد هم به کاسکویی که اونجا بود صحبت کرد.
براش جالب بود که پرنده مثل خودش صحبت می کنه.
در کل حسابی کییف کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی