آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و آشپزی

چند وقتی میشه که میخوام راجع به این کار جدیدت بنویسم ولی یادم میرفت. اخیرا وقتی من تو آشپزخونه هستم و دارم کار میکنم میای بالای کابینت میشینی و نگاه میکنی و باهام صحبت میکنی. یه وقتایی هم شیطونی میکنی و به همه چیز دست میزنی که حسابی منو کلافه میکنی. تمام کابینتهای بالایی رو باز میکنی و وسایلش رو برمیداری و هر کدوم رو نشناسی میپرسی این چیه و به چه دردی میخوره. مخصوصا ادویه ها رو. امروز که داشتم ماکارونی درست میکردم. باز هم اومدی و نشستی اونجا. ولی تقریبا روند درست کردنش رو یاد گرفته بود و میگفتی الان باید چکار کنم. با اینکه اوایل مخالف اومدنت تو آشپزخونه بودم و احساس میکرد...
13 دی 1393

آرینا و نمایش عروسکی استخوان ماهی جادوئی

امروز عصر میخوایم آرینا رو ببریم نمایش عروسکی. با تحقیقاتی که انجام دادم این نمایش عروسک هم داره. آخه تا حالا هر چی نمایش عروسکی آرینا رو بردم عروسک نداشت و بازیگرا تن پوش داشتن. ولی این نمایش خیلی معروفه و از تولیدات جدید کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانه. ...
11 دی 1393

آرینا و روز شلوغ

امروز برنامه بسیار فشرده ای داشتیم. با اینکه آرینا دیروز حسابی با رادین بازی کرده بود و خسته خسته بود من حدود ساعت نه و نیم بیدارش کردم تا صبحانه بخوره. سریع هم ناهار درست کردم و ساعت 12 ناهار خوردیم و لباس پوشیدیم. راهی کلاس باله شدیم. امروز آرینا حسابی ورزش کرد و تا کلاس تموم شد راهی کلاس زبان شدیم. خدا رو شکر به موقع رسیدیم . حدود یک ربع زودتر. چون از قبل احتمال میدادم دخملی بعد از ورزش گرسنه شده باشه، یه مقداری غذا بردم. تو ماشین با هم خوردیم و رفتیم کلاس. فکر نمیکردم آرینا همکاری کنه و احتمال میدادم خسته باشه. ولی خدا رو شکر خیلی عالی بود. امیدوارم هفته های آتی هم همینطور...
10 دی 1393

آرینا و کلاس

کلاس باله که همچنان ادامه داره. آرینا یه دوست هم پیدا کرده به اسم مانیسا. کلاس رو خیلی دوست داره و تو خونه هم مدام تمرین میکنه. امیدوارم بتونم بطور مرتب ببرمش تا هر هفته ورزش و تحرک داشته باشه. کلاس زبان هم از فردا دوباره شروع میشه. یکم سرمون شلوغ میشه ولی اینها همه برای خودته عسل مامان تا در آینده موفق تر و سالمتر باشی. انشااله. ...
5 دی 1393

آرینا و تفسیر روح

دیشب برق رفت و ما یه چراغ شارژی روشن کردیم. آرینا هم شروع کرد به روح بازی. باباییش ازش سوال کرد آخه از کجا میدونی روح چه شکلیه؟ اصلا روح وجود داره؟ آرینا هم گفت بله میخوای بگم چه شکلی؟ من روح دیدم؟ ما متعجب شدیم گفتیم بگو ببینیم. گفت پایینش مثل کوههای کوچیکه بعد یا نداره ولی از زمین بالاتره. چشم و دهنشم اینطوریه و دماغ نداره. دست هم داره که تا دم کوههای پایینشه. گفتیم کجا دیدی؟ گفت کارتون لویی نقاشی بکش اون روز کشید منم فهمیدم روح چه شکلیه. تا برق بیاد یه پتو انداخت رو سرش و روح بازی کرد. از دست این فسقلی عوض اینکه از اینکارابترسه روح بازی میکنه. ...
5 دی 1393

یلدات مبارک آرینایی آریایی!

یکی تعریف میکرد: کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبار فروشی پدرم در بازار. پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار. دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار . تااینکه پدرم خودش یک مشت آجیل برداشت ریخت تو جیبها و مشت دوستم. از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی، چرا هر چه پدرم اصرار کرد همون اول خودت بر نداشتی؟ دوستم خیلی قشنگ پاسخ داد :آخه مشتهای پدرت بزرگتره... خدایا اقرار میکنم که مشت من کوچیکه، ظرف عقلم خیلی محدوده و دیوار فهمم کوتاه است. پس به لطف و کرمت ازت میخوام که با مشت و ید بی حد و با کفایتت از هر چیز که خیر و صلاح...
30 آذر 1393

آرینا و جشن تولد نی نی وبلاگ

   سلام دخملی خیلی اتفاقی و بدون برنامه در عرض چند دقیقه تو جشنواره تولد نی نی وبلاگ با این عکس شرکتت دادم. میدونم که خیلی عکس ابتدایی درست کردم. ولی فقط خواستم شرکت کرده باشی یدونه مامان. ...
26 آذر 1393

آرینا وقرص

دکتر به آرینا قرص ویتامین دی داده بود و گفته بود ماهی یک دونه بخوره. امروز خریدم و دادم که بخوره. چون اولین بار بود که قرص میخورد چه قشقرقی راه انداخت. یاسی هم خونه ما بود میگفت خدا به دادت برسه. این چرا اینطوری میکنه. اولش با خوشحالی گذاشت تو دهنش ولی چون عادت داره همه چیز رو حسابی بجوه و من گفتم این رو نباید بجوی. نمیتونست قورتش بده و یکبار هم که خودش سر خورد رفت پایین، اق زد و برشگردوند. کلافه شده بودم دلم میخواست خفش کنم. آخه قرص خوردن اونم از نوع ژله ای اینقدر اطوار داره. با جیغ و گریه میگفت آخه تا حالا یه دونه قرصم از گلوی من پایین نرفته. نمیتونم بخورم. ...
24 آذر 1393