آرینا و کفشدوزک
امشب داشتم کاهوها رو برای سالاد برگ برگ می کردم
که وسطش یه کفشدوزک کوچولو پیدا کردم.
بردم دادمش به آرینایی کلی ذوق کرد.
اولش کفشدوزک از سرما تکون نمی خورد.
کم کم راه افتاد و آرینا کلی باهاش بازی کرد.
حدود یک ساعتی باهاش سرگرم بود، جلوش روزنامه می گذاشت
تا از روی روزنامه ها راه بره.
خونه رو پر روزنامه کرده بود.
یک مرتبه دیدم کفشدوزک داره پرواز میکنه.
رفت تو اتاق آرینا، ترسیدم بره تو تخت خواب آرینا و شب بره
تو گوش یا دهانش.
گرفتمش و از در انداختمش بیرون.
آرینایی باهاش خداحافظی کرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی