آرینا و عروسی
بالاخره عروسی خاله یاسی هم تموم شد.
برای شب حنابندان خاله یاسی رفته بود آرایشگاه،
به محض اینکه لباس پوشید و اومد داخل آرینایی چنان با
هیجان و شادی جیغ می زد که وای خاله یاسی عروس شدی
که همه از خنده غش کرده بودن.
اما امان از شب عروسی، الهی بمیرم
از ساعت حدود ٤-٥ عصر آرینا عطسه می کرد و
آبریزش بینی داشت.
اما باز هم به شوق خاله یاسی خودش رو می کشید.
جلو پاشون در لحظه ورود به سالن گل ریخت،
با خاله جونش رقصید.
آخر شب هم ما بردیمش دکتر، خدا شکر سرماخوردگیش
خفیف بود و تا فردا عصرش خیلی بهتر شد
الان هم خدارو شکر خوبه خوب شده.
فقط یه چیزی، صبح ها که بیدار می شه یه کم
سراغ خاله یاسی رو می گیره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی