آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و سفر به مالزی

1391/3/20 20:11
نویسنده : مامانی
276 بازدید
اشتراک گذاری

خوب حالا وقتشه که خاطرات سفر به مالزی رو برات بنویسم.

از فرودگاه امام خمینی شروع می کنم.

بعد از خداحافظی با بابایی و باباجی رفتیم تا وسایلمون رو تحویل بدیم.

به خانومی که مسئول تعیین شماره صندلی بود گفتیم که بخاطرشما

یه جای خوب بهمون بده.

ایشون هم گفت که چون جزو آخرین نفرات هستید خیلی جای خالی نمونده.

من که حسابی نگران ٨ ساعت پرواز بودم با نا امیدی راه افتادم.

 

بردمت دم شیشه تا بتونی باند و هواپیما ها رو ببینی

خیلی ذوق زده شده بودی که می خوای هواپیما سوار بشی.

بالاخره سوار شدیم و بر خلاف تصورمون دیدیم که ٣ ردیف مونده به آخر جای ما است

و در لحظه حرکت هیچ کس کنار و پشت سر ما نبود.

من هم از فرصت استفاده کرده و یکسری صندلی ٤ نفره را اشغال کردم

تا موقع خواب راحت باشی.

پرواز خیلی خوب و راحتی بود.

تو هم بازی کردی و هم خوابیدی. اصلا فکر نمی کردم ٨ ساعت پرواز برات لذت بخش باشه.

بالاخره رسیدیم در لحظه ای که هواپیما می خواست بنشینه به من گفتی

مامانی چرا هواپیما راه نمی افته؟

که همه زدند زیر خنده.

عمو مجتبی ازت در داخل هواپیما چند تا عکس گرفت که وقتی دستم رسید برات میذارم.

فرودگاه کوالالامپور خیلی قشنگ بود.

یه مدتی که روی تسمه های پیاده رویحرکت کردیم باید سوار ترن می شدیم

تا به سالن تحویل بار و بازدید پاسپورت برسیم.

خیلی جالب بود.

بالاخره بارهامون رو تحویل گرفتیم و رفتیم بیرون تا دایی آرش رو پیدا کنیم.

بله دایی جون اونجا منتظر ما بود و ما حسابی دیده بوسی کردیم و تو هم با تعجب ما رو تماشا می کردی.

ولی هوا خیلی گرم و شرجی بود.

تو به من گفتیچه بوی بدی میاد. که منظورت هوای شرجی بود.

بله رفتیم خونه دایی جون و خاله فهیمه رو دیدیم. علی هم مدرسه بود.

صبحانه خوردیم و کمی خوابیدیم.

چون اختلاف ساعت بین ایران و مالزی ما رو گیج کرده بود.

ولی هوا خیلی گرم بود.

تا علی جون از مدرسه بیاد و ناهار بخوریم و حالمون جا بیاد شب شده بود.

رفتیم محله چینیها رو ببنیم.

بد نبود فقط خیلی کثیف بود.

بالاخره به یکبار دیدن می ارزید.

شام رو هم دایی جون ما رو برد مک دونالد که

خیلی چسبید. 

 پایان روز اول

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نوشيرواني
29 خرداد 91 11:56
سلام مامان آرينا . خيلي خوشحال شدم -كه بهم سر زديد. وب تون خيلي جالب بود قالب بسيار زيبا هم داريد موفق باشيد .