آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و پارک

این روزها هر عصر آرینا رو میبرم پارک. دخترم هر روز چیزهای جدید یاد میگیره. واقعا وقتی دقت میکنم میبینم چقدر برای روحیه اش و روابط عمومی اش و شناختش از محیط ، همین یکی دو ساعت پارک مفیده. دوستت دارم نفسم ...
16 ارديبهشت 1392

آرینا و شیر پاکتی و پیشی

دیشب ساعت 11 آرینا رو بردیم پارک. خیلی براش جالب بود. همش میگفت: دیر وقت شب اومدیم پارک. یه کوچولوی دیگه هم تو پارک بود که نمی خواست بره و آرینا میگفت این نی نی چرا جیغ میزنه به هوا. خب یه کم بازی کردی باید بری دیگه. من یه شیر کوچیک براش برده بودم که به قول خودش شیر نی ای. یه مقدارش رو خورد و گذاشت کنار ما رو صندلی و رفت بازی. همون موقع یه پیشی ملوس اومد کنار ما. من شروع کردم به ناز کردنش و اونم خودش رو لوس میکرد. آرینا هم یه سر خورد و دوید و اومد اونم با من همراه شد. یه کم از شیر آرینا رو ریختم رو یه برگ تا بخوره. پیشی خیلی خوشش اومد ولی آرینا سریع گفت ...
13 ارديبهشت 1392

آرینا و هدیه روز مادر

خیلی خوشحالم که مامان هستم. وقتی احساسات کاملا پاک دخملی رو دریافت میکنم. خدا رو صدها هزار بار شکر میکنم که این نعمت رو به من عطا فرمود. آرینا از صبح با کمک ماماجی یه کارت برام درست کرده بود. وقتی از سر کار برگشتم دومید و اومد تو بغلم و هول شد که زود تبریک بگه. گفت: مامانی عیدت مبارک اینم هدیه من. فدای دل مهربونت. فدای دستای کوچولوت که این رو درست کرده. و فدای مادر عزیزم که اینقدر با صبر و حوصله درس محبت به آرینایی می دهند. ...
12 ارديبهشت 1392

آرینا و شعر برای ماماجی

ماماجی هر روز به تمام خواسته های آرینایی پاسخ مثبت میدن. کلاخوش بحالشه. از غذای مورد علاقه اش گرفته تا اسباب بازی و لباس و گردش و هر چیزی که فکرش رو بکنید. امروز از خوشحالی چی نمی دونم ولی یه شعر با نمک برای ماماجی خونده که وقتی از سر کار برگشتم و شنیدم کلی خندیدم. مثل ماماجی هیچ کس مواظب بچه نیست نمره بچه داریش همیشه میشود بیست ...
10 ارديبهشت 1392

آرینا و سورپرایز مامان

امروز تولد من بود. همه داشتن به من کادو میدادن و آرینایی هم نگاه میکرد. یه دفعه دوید رفت سر کیف خودش و از توی کیف پولش یدونه اسکناسی روکه داشت در آورد و آورد داد به من و گفت مامان تولدت مبارک. از هیجان نمیدونستم چکار کنم. کلی بوسیدمش. ...
10 ارديبهشت 1392

آرینا و دلسوزی!

 آرینا اومد و به من گفت: مامانی می خوام پولهای تو کیفم رو نگه دارم و نریزم تو قلکم تا هر وقت که شما گفتین آرینا پول داری من بگم بله بفرمایید و .. ، به اینجا که رسید من سریع گفتم قربونت برم الهی فدات بشم که اینقدر مهربونی مامانی. آرینا ادامه داد بگم بله بفرمایید. بریم طلا فروشه برام طلا بخرین. من هم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
9 ارديبهشت 1392

آرینا و پارک

  از بعد از تعطیلات عید آرینایی تقریبا هر روز عصر میره پارک. حدود یک ساعت و نیم بازی میکنه. خیلی شادتر و سر حال تر شده. امیدوارم بتونم به این روند ادامه بدم. خدایا شکرت که به ما سلامتی دادی تا از داشتنش لذت ببریم. ...
8 ارديبهشت 1392

آرینا و عمو پستچی

هر روز که آرینا برای پی پی میره دستشویی یه جایزه میگذارم پشت در و میگم عمو پستچی برات آورده تا تشویق بشه و حتما هر روز بره و مشکلی براش پیش نیاد. خیلی خوشحاله که عمو پستچی براش جایزه میاره و همین طور براش حسابی هیجان انگیزه که در رو باز میکنه و یه جایزه پشت در میبینه. خدا جون ازت ممنونم که این کوچولو رو به ما دادی و هر ثانیه شکرگزارت خواهم بود. حفظش کن در پناه خودت ...
2 ارديبهشت 1392

آرینا و معنی اختراع

شب باباجی داشتن یکی از لامپها رو عوض میکردن. آرینا دوید برای کمک و لامپ رو گرفت. من سریع گفتم مواظب باش اگه تکونش بدی میسوزه. با تعجب و قهر من رو نگاه کرد. یاسی زود رفت و لامپ رو ازش گرفت و گفت ببین توش رو این سیمها رو که میبینی اگه پاره بشن لامپ دیگه روشن نمیشه. میدونی لامپ (برق) رو کی اختراع کرد؟ ادیسون. حالا اگه این رو تکون بدی اینها میریزن و دیگه روشن نمیشه. پس کی لامپ رو اختراع کرد؟ آرینا هم گفت: باباجی. من همه منفجر شدیم از خنده. بعد ازش پرسیدیم خب تلفن رو کی اختراع کرد. جدی گفت خب ماماجی. نتیجه می گیریم که در فرهنگ لغات آرینا هر کسی...
28 فروردين 1392