آرینا و حواس جمع
همون روزی که آرینا به پوشک حساسیت داد. تقریبا نیم ساعت قبل من صداش کردم و نشستم روی دوپا که همقدش بشم. بعد دستای کوچولوشو گرفتم و گفتم که مامان 3 روزه سر کار نرفته و امروز قراره عزیز جون بیاد و شما رو نگه داره تا من فردا صبح برم سر کار. تو باید پیش عزیز بمونی. زل زد تو چشمهام و گفت: باشه. بعد از نیم ساعت هم که نوشتم چی شد. طفلک عزیز از راه دور اومد و منم به خاطر مشکل آرینا نرفتم سر کار. ولی این دخمل شیطونکی تا می شنید که من می خوام برم سرکار شروع به گریه می کرد که جیشم می سوزه. باباییش گفت: بابا این فسقلی خیلی زرنگه. داره تمارض می کنه. ازش پرسیدم عزیز چرا اومده خونه ما؟ آرینا هم گفت: اومده منو بغل کنه که شما بری سر...