دخملی و گردش
کم کم در تکاپوی خرید هدیه روز مادر برای ماماجی هستیم.
امروز یک سر رفتیم هایپرمی.
کلی با اون ماشینها بازی کردین.
از دست اون رادین وروجک که همش تو رو از ماشینت پیاده میکرد و
خودش سوار میشد تازه تا تو میرفتی تو اون یکی ماشین میشستی
جیغ و داد و هوار میکرد و از ماشین خودش پیاده میشد و دوباره داستان تکرار میشد.
برگشتی به من گفتی مامان چرا وقتی خیلی خوشحالم نمیدونم دارم چیکار میکنم؟
فدات بشم که از خوشحالی نمیدونی چیکار کنی.
قربونت برم انشااله همیشه خوشحال باشی و خندان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی