دخملی و داستان از حافظه
چند وقت قبل بابایی از آرینا سوال کرد
ماماجی از رو کتاب برات داستان میخونن؟
آرینا هم گفت نه همین طوری قصه میگن.
بابایی هم گفت آهان از حافظه شون برات قصه میگن.
دخملی که معنی حافظه رو نمیدونست ولی حافظ رو میشناخت یه برداشت خنده دار کرد.
چند وقت بعد رفت پیش ماماجی دراز کشید و گفت ماماجی از
حافظ برام قصه بگید!!!!!!!!!
ماماجی هم از همه جا بی خبر گفتن من که قصه حافظ رو بلد نیستم.
و آرینا اصرار که بابایی گفتن شما از حافظ تون قصه میگین.
دیدم ماماجی دارن میخندن و میگن ببین دخترت چی میگه.
ما .
آرینا.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی