آرینا و دلواپسی برای مامانی
دیروز من یه کم احساس سرماخوردگی داشتم،
برای اینکه خدای نکرده دخملی مریض نشه، ماسک زده بودم
و بهش گفتم به من نزدیک نشو.
شب موقع خواب، آرینا گفت مامانی نمی یای منو بوس کنی؟
گفتم نه من مریض، مریض میشی. از راه دور بوس بوس.
خوب بخوابی و خوابای خوب ببینی. بعد هم رفتم خوابیدم.
یه ربعی که گذشت آرینا با صدای گرفته اومد پیشم
و گفت مامانی من خوابم نمیبره. آخه چرا شما مریضین من ناراحتم.
دلم می خواست بغلش کنم و هزارتا بوسشر کنم.
گفتم فدات بشم الهی. ناراحت نباش. زود خوب میشم.
برو بخواب که فردا میخوایم بریم کلاس.
شب بخیر گفت و رفت خوابید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی