آرینا و قرآن
این روزها که ماه رمضونه، من هر روز ظهر سعی می کنم با
تلویزیون یک جزئ قرآن رو بخونم.
دیروز آرینا هم رفت یه قرآن کوچیک آورد و کنار من نشست.
از آخر به اول ورق میزدو لبهاش رو تکون میداد
انگار که زیر لب چیزی می گفت.
پرسیدم داری قرآن میخونی؟
گفت: بله دیگه دارم دعا میکنم.
حدود یکساعت همین کا ر رو ادامه داد.
بعد هم قرآن رو بوسید و با خودش گفت این قرآن رو خدای مهربونه شیطونکی
برامون فرستاده. ( شیطونکی رو وقتی بکار میبره که خیلی خوشحال باشه
و در توصیف مهربونیه دیگرانه ).
تشبیهاش کشته منو. آخه مامانی کی تا حالا گفته خدای مهربون شیطونکی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی