آرینا و نمایش عروسکی
دیشب برای اینکه آرینا رو سرگرم کنم تا سریال خرم (حریم سلطان)
رو نبینه چون صحنه های خشن داشت (خودسوزی)
هر دفعه فرستادمش دنبال یه چیزی.
ولی فایده ای نداشت و یا نمی رفت و یا اگر هم
می رفت زود می آمد.
یهو یه فکری به ذهنم رسید به آرینا گفتم برو دو تا از عروسک هات رو
برام بیار مثل قورباغه .
رفت قورباغه و کلاغ رو آورد.
من هم رفتم پشت مبل و شروع کردم به نمایش عروسکی.
از خودم داستان درآوردم.
آرینا خیلی هیجان زده شده بود و کلی ذوق کرد.
از خوشحالی مدام به کلاغ و قورباغه صحبت میکرد و
نمیذاشت داستان رو ادامه بدم.
فکر کنم اینکه عروسکها باهاش صحبت کنند
خیلی براش جذاب بود.
بعد از اتمام نمایش خودش دوباره همون داستان
رو اجرا کرد و چون قدش به بالای مبل نمی رسید
وایساده بود و ما هم سر اون رو میدیدیم و هم نمایش رو.
حالا خیلی خوشحالم که این فکرم اینقدر دخملی رو خوشحال کرد.
دوستت دارم عسلی طلای مامان
عمرم جونم نفسم همه زندگیم