آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

دخملی نویسنده

دیروز گفتی که تو مدرسه کتاب داستان درست کردین. با الهام از کتاب چوپان دروغگو که برده بودی تا خانم معلم برای همه بخوندش. دلت خواست بازم کتاب درست کنی و صحاف بشی. بدون کوچکترین کمکی با تصویرگری دستای کوچولو و پرتوانت یه کتاب خیلی قشنگ درست کردی. فقط بعد از طراحی روی جلدش متوجه شدیم که برعکس نقاشی روی جلد رو کشیدی. کلی خندیدیم و همونطوری به یادگار نگهش داشتیم. عزیز جونم دستانت همیشه پر توان و قلبت روشن و پر امید ان شاء الله. ...
20 آبان 1394

دخملی و دندون لق

دومین دندونت کم کم  از پشت دندونات داره با سختی و تلاش سر درمیاره. بازم مبارکت باشه نفسدونه. نمیدونم چراااااا این مدلی دندون در میاری اول از پشت دندونی که قراره لق بشه دندون جدید نیش میزنه بعد دندون جلویی لق میشه و می افته و این میاد جاش. البته در اینصورت هیچ وقت نمیشه دقیقا بهت گفت بی دندون. اين دوندونه يا مرواريد؟ براش يه اسپند بياريد الهي صد ساله بشي بزرگ بشي  و پير بشي هميشه سالم و شاد دندونات مباركت باد ...
19 آبان 1394

دخملی و تولد

دیشب تولدت رو گرفتیم با 11 روز تاخیر. ولی با تم پونی. الان دو هفته اس که برای تهیه لوازم تولد تم دار برات داشتم زحمت میکشیدم. مبارکت باشه نفسم. یه کیک دو طبقه خیلی خوشگل هم برات سفارش داده بودم که با دیدنش کلی ذوق کردی و خوشحال شدی. عزیزترینم ان شاء الله تولد صد سالگیت. ...
14 آبان 1394

دخملی تولد 6 سالگی مبارک.

دختر نازم امروز تولد شش سالگیته. امروز روز عاشورا هم هست. نمیتونیم فعلا برات جشن بگیریم. جشن رو موکول کردیم به دو هفته بعد. ولی امیدوارم به حق صاحب این روز عزیز که زادروز تو مصادف با اون شده، در پناه خدا و زیر سایه امام حسین و حصرت علی اصغر سالم و شاد و عاقبت بخیر باشی. ...
2 آبان 1394

دخملی و هدیه فرشته دندون

دو روز بود که تا آرینا از خواب بیدار میشد میرفت سراغ دندونش تا ببینه فرشته دندون براش چی آورده. ولی من اصلا فرصت نکرده بودم برم خرید. امروز عزمم رو جمع کردم و بعد از اینکه آرینا رو گذاشتم مدرسه رفتم نمایندگی سروش سیما و پک کارتون سندباد رو براش خریدم. فکر کنم فردا صبح خیلی خوشحال بشه از این هدیه. ...
27 مهر 1394

دخملی بی دندون

امروز اولین دندون شیریت افتاد!!!!!!!!!!!! مبارکههههههههههههههههههههههههه عسلدونه. صبح که بیدار شدی بعد از خوردن صبحانه دیدم وای دندونت چقدر لقه و لثه ات هم کمی خونی شده. گفتم مامانی بیا دندونت رو در بیارم دیگه به جایی وصل نیست و لثه ات رو زخمی میکنه. گفتی نه مامانی درد داره. گفتم اگه درد داشت دست نمیزنم. قبول کردی. منم آروم با دستمال دندونت رو گرفتم. تا گرفتمش در اومد. کلی خندیدی و خوشحالی کردی. اصلا نه دردت اومد نه خون اومد. خیلی مبارکت باشه هم دندون جدید و هم دندونت که افتادی. تا دیروز دو دندونه بودی. (دندون جدید پشت این در اومده و منتظر بود تا بیاد جلو سرجاش) حالا بی دوند...
25 مهر 1394

دخملی و نمایش سفیدبرفی

دیروز عصر ساعت 5 دخملی رو بردم فرهنگسرا برای دیدن نمایش سفیدبرفی و هفت کوتوله. نمایش خوبی بود و آرینایی خیلی خوشش اومد. ولی موقع برگشتن هر دو حسابی خسته بودیم. بعد از شام به معنای واقعی کلمه غش کردیم. ...
23 مهر 1394

دخملی و اولین اردو

دیروز برای اولین بار دخملم رو فرستادم اردو. شب تا صبح خوابم نبرد که بری یا نه. قلبم تو دستم بود. نمیدونستم باهات بیام یا نه. بالاخره با مامان یکی از دوستات همراه شدم و دنبالت اومدم. البته شما اصلا متوجه نشدین. من دورادور مراقبت بودم. رفتین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای جشن روز جهانی کودک. ولی از استرس نتونستم تنها رهات کنم. بهت خیلی خوش گذشت. منم کلی خسته شدم. اولین تجربه استقلالت مبااااااااااااااااااارک عزیزترینم. ...
21 مهر 1394

دخملی و اولین روز مدرسه 3

امروز ظهر حدود ساعت 12 اومدم دنبالت تا کمتر بهت فشار بیاد و نگرانییت کمتر بشه. به خانم رضایی معلمتون گفتم اگر اشکال نداره من آرینایی رو امروز زودتر ببرم. ایشون هم قبول کرد و تو رو فرستاد. تا منو دیدی با دلخوری گفتی مامانی چرا زود اومدین دنبالم میخواستیم کاردستی درست کنیم. من وارفتم ولی تو دلم قند آب شد که تو اینقدر راضی بودی. بعد هم رفتیم خونه ماماجی تا با رادین بازی کنی. عصر که برگشتیم خیلی خسته بودی و تقریبا داشت خوابت میبرد. شام دلخواهت (ماکارونی) رو خوردی و مسواک زدی. بعد از شنیدن قصه ای که بابایی برات خوند ساعت 8/30 خوابیدی. همه دنیای منی یدونه مامان. ...
11 مهر 1394