دخملی و حافظ
آرینا خیلی شعر خوندن رو دوست داره.
از تو کتابخونه کتاب حافظ رو آورده و به اصرار میگه
برام شعر بخونید.
من هم یه چند تایی خوندم.
بعد چند روز دوباره اصرار کرد که بهش یاد بدم تا حفظ کنه.
من از یه بیت شروع کردم ولی چون
تلفظ براش سخت بود فکر کردم بدردش نمیخوره.
چند باری براش خوندم و گفتم مامان برات سخته ولش کن.
فرداش دیدم با خودش داره میخونه.
من هم مصمم شدم و در عرض سه چهار روز یکی از شعرها رو حفظ شد.
این کوچولوها واقعا خارق العاده هستن.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت با من راه نشین باد مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کاربه نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و اوصلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آنست که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد ازرخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی