دخملی و تحویل سال 94
امسال لحظه تحویل سال منزل ماماجی و باباجی بودیم.
آخه بابایی مسافرت بود و ما هم نمی خواستیم تنها باشیم.
من که از صبح کلی کارهای بازگشت بابایی رو انجام داده بودم و خسته بودم
رفتم تا کمی بخوابم و شما هم اومدی و کمی خوابیدی.
ولی یک ربع مونده به سال تحویل بیدار شدیم و سریع حاضر شدیم.
به محض تحویل سال بابایی از خونه خدا زنگ زد و گفت که در لحظه تحویل سال
روبرو خانه خدا برای هممون دعا کرده.
کلی عکس گرفتیم و بعدش خاله یاسی اینا هم اومدن.
حدود پنج صبح بود که دوباره خوابیدیم.
ساعت نزدیک یازده صبح با هم اومدیم خونه تا مثل هر سال قدم پر خیر و
برکت تو، اولین قدم وارد شده به خونه باشه.
تو هم با بردن آب و آرد و قرآن و سکه و سبزه گفتن این جملات که براتون سلامتی
و سلامتی و سلامتی، برکت و روشنایی و شادی آوردم وارد خونه شدی.
یه چند تا کار انجام دادیم و دوباره برگشتیم خونه ماماجی.
انشااله در سایه قرآن، سالی سرشار از سلامتی و
شادی رو پیش رو داشته باشیم.
انشاااله