آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

سال 1394 مبارک عزیزترینم.

  خورشید کوچک اما فوق درخشان خانه ، آرینا جانم، بادا که خورشیدوار بدرخشی ماهها و سالها و دورانها. (برگرفته از دفتر خاطرات اهورا کوچولو) دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند انشااله. ...
1 فروردين 1394

یه پست مخصوص

صدایم را بشنو! ای یگانه ای که از همه کهکشانها بالاتر نشسته ای صدایم را که در آغوش گلها معطر شده به اتاقت راه بده کجا به سراغت بیایم ای آخرین آرزوی من در جنگلهای انبوه و شرجی شمال یا کوهستانهای مغرور غرب یا مزرعه های نیشکر. بیقراری ام را برای که گویم! به پیچکهایی که هرگز تا ارتفاع تو قد نمیکشند. یا درختانی که دستشان به دامان تو نمیرسد. از تو فقط با دهانهایی گفتگو میکنم که بارها نام تو را بوسیده اند ای نازنین تر از افسانه های ناگفته بضاعت من اندک است هدیه ای برای تو ندارم جز لبخندهایی که طمع عشق دارند و اشکهایی...
11 اسفند 1393

نوشته ای برای دخملی مامان

بچه ای از مادرش پرسید: اگر بهشت حق توست چرا در دستانت نیست و زیر پایت قرار دارد؟ مادر جواب داد: آن را زمین گذاشته ام تا تو را در آغوش بگیرم. توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتما   اگر خالص شوی با او صدایت میکند حتما   اگر بیهوده رنجیدی از این دنیای بی رحمی به درگاهش قناعت کن عنایت میکند حتما   دلت درمانده میمیرد اگر غافل شوی از او به هر وقتی صدایش کن حمایت میکند حتما   خطا گر میروی گاهی به خلوت توبه کن با او گناهت ساده میبخشد رهایت میکند حتما   به لطفش شک نکن گاهی اگر دنیا حقیر...
23 بهمن 1393

یلدات مبارک آرینایی آریایی!

یکی تعریف میکرد: کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبار فروشی پدرم در بازار. پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار. دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار . تااینکه پدرم خودش یک مشت آجیل برداشت ریخت تو جیبها و مشت دوستم. از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی، چرا هر چه پدرم اصرار کرد همون اول خودت بر نداشتی؟ دوستم خیلی قشنگ پاسخ داد :آخه مشتهای پدرت بزرگتره... خدایا اقرار میکنم که مشت من کوچیکه، ظرف عقلم خیلی محدوده و دیوار فهمم کوتاه است. پس به لطف و کرمت ازت میخوام که با مشت و ید بی حد و با کفایتت از هر چیز که خیر و صلاح...
30 آذر 1393