دخملی و اولین روز مدرسه 3
امروز ظهر حدود ساعت 12 اومدم دنبالت تا
کمتر بهت فشار بیاد و نگرانییت کمتر بشه.
به خانم رضایی معلمتون گفتم اگر اشکال نداره من آرینایی رو امروز زودتر
ببرم. ایشون هم قبول کرد و تو رو فرستاد.
تا منو دیدی با دلخوری گفتی مامانی
چرا زود اومدین دنبالم میخواستیم کاردستی درست کنیم.
من وارفتم ولی تو دلم قند آب شد که تو اینقدر راضی بودی.
بعد هم رفتیم خونه ماماجی تا با رادین بازی کنی.
عصر که برگشتیم خیلی خسته بودی و تقریبا داشت خوابت میبرد.
شام دلخواهت (ماکارونی) رو خوردی و مسواک زدی.
بعد از شنیدن قصه ای که بابایی برات خوند ساعت 8/30 خوابیدی.
همه دنیای منی یدونه مامان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی